6 سال و 6 ماه و 6 روز...
سلام دردانه ی مادر
درست زمانی که بین همه اگرها وبایدها وچون وچراها مصمم میشوی بنشینی وبر سر سجاده مهرش و از خدا نام مادر را التماس کنی، آن زمان است که خدا نعمتش را...منتش را... بر سرت تمام کند ونام زیبای مادر را برازنده باقی اسمت کند قصه تنهایی روزهای زندگیت تمام میشود.یکی می آید که تو به لطف بودنش بهترین حس ها راتجربه می کنی وبه ضمانتش وام مادرانه میگیری...
به همین تسهیل بی بدیل ، خودت به میل خودت ، خودرا ازدفتر اولویت ها داوطلبانه خط میزنی و یک نفر را مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی...
درست مثل مادرت
یادم بماند که همه اینها خستگی دارد...نگرانی دارد...ازخودگذشتگی دارد...این حذف خود ها!!!!!!درخیلی جاهای زندگی سخت است...گاهی درد دارد...یادم باشد تصمیمی که گرفتمتصمیم کبری است وخیلی بزرگ...
اما به همه مادرانگی می ارزد ، نمی ارزد؟؟؟
دلبندم امروز درست 6 سال و 6 ماه و 6 روز است که آمدی
6 سال و 6 ماه و 6 روز است که با آمدنت زندگی ما شیرین تر شد
6 سال و 6 ماه و 6روز است که با تو طعم پدر و مادر شدن را چشیدیم
6 سال و 6 ماه و 6 روز است که جانی تازه بخشیدی به زندگی دونفره ی ما
6 سال و 6 ماه و 6 روز است که نفسمان به نفست بند است
6سال و 6 ماه و 6 روز است که موجودی سفید و گرم و خواستنی در آغوشم بود و گفتند: پسرته !مبارکه!
6سال و6 ماه و 6 روز است که نفیس ترین و ناب ترین خاطرات را برایمان رقم میزنی
6 سال و6 ماه و6 روز است که قلبمان مالامال است از عشق کوچک تو...
6سال و 6 ماه و 6 روز است که خداوند ناب ترین و قشنگ ترین هدیه را به ما بخشیده
6 سال و 6 ماه و 6 روز است که صدای گریه هایت قدمهایت حرفهایت و شرین زبانی هایت موسیقی زیبای زندگیمان شده
این دوست داشتن است!!!
این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد...
او درون دل من جای باز کرده است
کودکی بازی گوش
نازنینی با هوش
چشمهای مشکی
پوستی مهتابی
گیسوانی چو شب بی مهتاب
که نسیم خوش او دلها برده ز کف
آری آری آری
دوستش میدارم
قهقه های قشنگش که همه مستانه
حاکی از سر درون خوش اوست
دوستش میدارم
من که خود میدانم
او یقین سهم من است
از بهشت خاکی...
آرام جانم 6 سال و 6 ماه و 6 روزگی ات مبارک