پسرم، تاج سرم، پسرم، تاج سرم،، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره
دخترم،قند عسلم،دخترم،قند عسلم،، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

✿ علــــــی،دردانه ی بهشتی ✿

سفر به مشهد و نوروز94

1394/1/12 13:44
598 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم

تاج سرم خوبی؟الان که دارم برات مینویسم داری دنبال کنترل ماشینت میگردی و گیجم کردیهیپنوتیزم

آبجی هم خوابه هوا هم تقریبا گرمه حاج بابا هم مهمون خونه ماست اومده خونه رو بده اجاره...

نمیدونم ازکجا شروع کنم و اول از چی برات بنویسم ...

ازعید شروع میکنم و قبلش:

تب و تاب قبل از عید هم تموم شدو فردا سیزده بدره و تو همش میگی کی میرم مدرسه ؟فکر کنم زیاد دوست نداری مدرسه  باز بشه نمیدونم چرا؟؟؟ولی بهت حق میدم ماها هم که میرفتیم مدرسه و نزدیکیای عید که مدرسه ها تق و لق بود،بیشتر کلاسا معلم نداشت و تعطیل میشد بعدش هم که عیدو عیدی و لباس تازه و ...ولی تا چشم بهم میزدیم تموم میشد و سیزده بدر میومد و باید میرفتیم مدرسه و تکلیفایی که انجام ندادیم، درسایی که قبل عید برنامه ریزی میکردیم که عید میخونیم و روی هم تلنبارشده...پیک نوروزی که کل عیدو زهرمارمون میکردو ما درگیر حل کردنش بودیم ...هرمهمونی هم که میومد خونه مون میاوردیم براش تا بلکه بتونه چند تا از مساله های انیشتینی  رو حل کنه برامون ...خندونکیادمه من بیشترشو میدادم آبجیم برام مینوشت و عمه کوچیکم...چشمک سیزده بدر هم که تموم میشد انگار دنیا رو سرمون خراب شده مخصوصا اگه شیفت صبح بودیم...خطا

سفر امسالمونم به مشهد در کمال ناباوری جور شد و امام رضا طلبید ...با این که اصلا فکرشم نمیکردیم  رفتیم و  سفری بسیار معنوی برای ما بود مخصوصا این که ایام فاطمیه با نوروز قرین شده بود توی حرم هم حال و هوای خیلی خوبی بود...و سفری پر از اسباب بازی برای تو که فقط به فکر خرید بودی و بابایی هم میگفت:بچه اس و چیزی از حرم و زیارت نمیفهمه بزار بگیرم براش که زده نشه ...با این حال وقتی میرفتیم حرم...

بلند بلند میگفتی:

بابا نزدیک هتل مسجد خلوت تر نبود نمازو بریم اونجا بخونیم؟عینکخونه خودمون مسجد نزدیکه و خلوت اصلا چرا باید بیاییم جای به این شلوغی نماز بخونیم؟سوال

خداییش توجیه کردنت کار سختی بود...سکوت

ولی حیف شد خیلی زود گذشت اون شیش هفت روزی که سفر بودیم...الان که بهش فکر میکنم میگم چقدر دوره ازم انگار چند سال پیش بود، خدا رو شکر تو و آبجی ضحا اصلا اذیت نشدید و تو بیشتر خواب بودی تو ماشین یا هم اگه بیدار بودی، یا سرت تو تبلت بود یا هم ،همون سوالهای رگباریهیپنوتیزم،آبجی هم که خواب بود من تو رانندگی به بابایی کمک میکردم همش میگفتی :مامان بالای110 تا میری بزن کنار بابا خودش بیاد پشت فرمون عصبانی...نمیدونم چرا رانندگی منو دوست نداریخطا

   بابایی هم که همش از دست فرمون من تعریف میکنه ، خدا خیرش بده کلی اعتماد به نفسه برام...محبت

خلاصه

بعد از برگشتمون هم دید و بازدید ها بود و...

چند تا هم برات عکس میزارم گلم...

این عکس برای چهارشنبه سوریه خونه دایی اینا بودیم با دختر خاله حدیث

 

هفت سینم...(خودم زیاد خوشم نیومد ازش راستشو بخوای هول هولکی شد،دوست داشتم تخم مرغاشو رنگ کنم ولی به خاطر ایام فاطمیه به روبان بسنده کردم،یه حریر مشکی هم دوس داشتم به خاطر این ایام بندازم روی ساتنم ولی قضیه سفر پیش اومد و وقت نشد بگیرم)

این عکست هم دقیقا برای تحویل ساله که تو حیاط حرم رو پای بابا خواب بودی و وقتی خواستیم دعای تحویل سال رو بخونیم بابا پاشد وایسته و تو بیدار شدی خیلی هم عنق بودی ...غمگین
 

تو هتل غرق بازی هستی

من به خاطر شما دوتا جوجو موندم هتل و اونروز که یک فروردین بود بابایی تنها رفت نماز ظهر... غمگینشب قبلش تو حرم بودیم خسته بودید نخواستم اذیت بشید.

ولی واسه نماز مغرب رفتیمخندونک

تو پارک نزدیک هتل دوست پیدا کردی و داری باهاش بازی می کنی اسمشم طهورا بود

گاهی وقتا یه عکس یا یه صحنه انگار واسه آدم تکرار میشه مثل اینجا که وقتی رفتی کنار حوض یه لحظه یاد سه سال پیش افتادم...

اینا برای سه سال پیشه(ببخشید کم کیفیته از روی فیلمی که عمو گرفته بود عکس گرفتم وقت نمیشه بشینم کات کنم)خجالت

این عکسم برای امروزه (سیزده بدر)

قربون ژستت برم نفسم

این عکسم عمو وسطی زحمتشو کشیده

محبتمحبتالهی من قربونت بشم مرد کوچولو محبتمحبت

بوسفدای قد و بالاتبوس

این عکس هم برای عید پارساله جنوب بودیم یادش بخیر...(حیفم اومد نزارم برات )

همش گریه می کردی و میگفتی پاهام پر از شن شد

آخرشم بابایی به خاطر شما برگشت تو ماشین...

این عکسم تو مشهد گرفتیم(اصلا مشهد بری و از این عکسا نگیری؟نمیشه  که!مشهده و این عکساش دیگه...البته مامان و بابا از توش کات شدنخندونک)

 پسر گلم جزیات عیدو سفرمونو برات تو پست بعدی میزارم...

دوستت دارم گل یاسممحبت

پسندها (4)

نظرات (2)

˙·٠•●♥مامان بابای ضحا♥●•٠·˙
14 فروردین 94 18:51
سلام داداش گلم بهارت مبارک خیلی دوستت دارم
˙·٠•●♥مامان علی♥●•٠·˙
پاسخ
ممنون آبجی گلم
مامان مبینا
21 فروردین 94 20:57
علی جون و ابجی کوچولو زیارتتون قبول باشه معلومه ک خیلی خوش گذشته عزیزم
˙·٠•●♥مامان علی♥●•٠·˙
پاسخ
بله دوست خوبم خیلی خوش گذشت جاتون سبز... انشاالله قسمت شما