عکسایی ازتابستان پارسال
سلام فرشته ی مادر
چند وقته سرم حسابی شلوغه داریم دنبال خونه میگردیم که خدا رو شکر یکیشو پسندیدیم و قرارداد بستیم ، خونه خودمونم بابایی دیروز قراردادشو بست و از امروز کم کم داریم اسبابا رو بسته بندی میکنیم تا انشاا...سه چهار روز دیگه بریم...
خونه ای که گرفتیم همه چیزش عالیه فقط از داشتن خط تلفنش مطمئن نیستم برای همین امروز برات پست میزارم تا پست بعدی که نمیدونم کی باشه...
چند روز پیش عکسایی که بایگانی کرده بودم و نگاه میکردم از چند تا عکس خوشم اومد گفتم بزارم برات
این عکستات برای تابستون پارساله
تعطیلات عید فطر پارسال سرعین آبدرمانی ایرانیان
خرگوش هایی که بهونه ی عکس گرفتنت شد ولی تو عکس چندان به چشم نمیان
شهریور پارسال و لحظه شماریت برای بدنیا اومدن آبجی ضحا...
و امـــــــــــــــا روزانه های پسرکم در
ادامه ی مطلب...
پسرک پرسپولیسی من که با تعصب و استرس فراوان داره دربی تماشا میکنه همراه بابای پرسپولیسیش
که خدا رو شکر بعد از چند سال مساوی و باخت، پیروزی تونست استقلال و شکست بده و دل پسرم و شاد کنه
بند دلم اینروزا علاقه ات به فوتبال بیشتر شده و همش با بابایی میشینی فوتبال میبینی مخصوصا جام باشگاههای اروپا،طرفدار تیم قایق مونیک (بایرن مونیخ و نمیتونی درست تلفظ کنی) هستی و عاشق لحظه ای که رونالدو گل بزنه و تو شادی بعد از گلش و تقلید کنی
تو این عکس هفته ی پیش بود و داری تو پارک بارفیکس میزنی
البته به کمک بابایی
و اینجام یه تاب زوار در رفته قسمت پسرک و دخترکم شد
چهارشنبه ی دو هفته ی پیش بود که پیش دبستانیت تموم شد و یه جشن کوچیک گرفتن براتون قصه ای شد اون روز برام:اونروز بابایی خونه نبود و منم که خیلی وقت بود پیاده روی نکرده بودم به سرم زد پیاده بیام مدرسه ات کالسکه ی آبجی رو برداشتم و راه افتادیم که بیاییم ولی یکم که پیاده اومدیم دیدم نه گرما داره اذیتمون میکنه سوار اولین تاکسی که دیدم شدم و کالسکه رو جمع کردم گذاشتم صندوق عقب تاکسی
بعدش پیاده شدم و اومدم مدرسه ات و دوستات که ضحا رو دیدن عکس العملشون خیلی جالب بود انگار یه موجود عجیب دیده باشن دوره کرده بودنش و فقط نگاش میکردن ...خلاصه...جشن که شروع شد خواستم عکس بگیرم ازتون دیدم بله گوشیم نیست منم به خیال این که گوشی همراهمه و میخوام عکس بگیرم ازت خیلی ناراحت شدم و علاوه بر این که فکرم مشغول شده بود عکسم نتونستم بگیرم ازت و وقتی جشن تموم شد و مدرکت و گرفتی اومدیم بیرون، منم که میدونستم گوشیم تو جیب کالسکه بوده و تو صندوق تاکسی افتاده به فکر این بودم که راننده تاکسی رو از کجا پیدا کنم حالا آدم باوجدانی باشه بده گوشی رو یا نه ...
خلاصه تو همین فکرا بودم که دیدم یه تاکسی داره میاد . نزدیک میدون بودیم با خودم گفتم چقدر راننده شبیه همونی هست که ما رو آورده ! یکم که نزدیکتر شد دیدم بعععععععععععععععله خودشه بدو بدو رفتم جلوی تاکسی دست تکون دادم راننده ه که از همه جا بی خبر بود ترمز کرد و. گفت بفرمایید منم بهش گفتم گوشیم تو صندوق عقب افتاده پیاده شد و صندوق و باز کرد گوشی رو داد بهم اصلا باورم نمیشد پیداش کردم جدا از خود گوشی عکسایی که داشتم توش برام مهمتر بودن ...خود راننده هم میگفت منو دو روزم میگشتی نمیتونستی پیدا کنی خدا دوستت داشته که دوباره این طرف مسافر زدم و منو دیدی
خلاصه پسرم فکر کنم حکمت گم شدن گوشیم این بود که تو عکسی از اختتامیه ی پیش دبستانی نداشته باشی
البته یه عکس گرفتن تو مدرسه که دسته جمعی هست و الان تو اسباب ها بسته بندی کردم انشاا.. بعد از اسباب کشی عکسشو میزارم برات
این عکسم موقع برگشتن تو فضای سبز نزدیک خونمون ازتون گرفتم یه شیرینی هم دادم به حسین و مامانش بابت پیدا شدن گوشیم
خب پسرم تا پست بعدی خدا نگه دارت باشه
چند تا عکس هم هست که میزارم برات الان آبجی بیدار شده و داره رو میز شلوغ کاری میکنه و کم مونده مانیتور رو لیس بزنه