یک سال گذشت...
اول اون کنار رو ببین که "تیرماه" دوتا شده و این یعنی سالگرد وبلاگته...پارسال همین موقع ها بود که برات یه وبلاگ درست کردم با این که نشستن روی صندلی با اون شکم بزرگ و کمر درد برام خیلی سخت بود ولی میدونستم دیگه بعد از بدنیا اومدن آبجی نمیتونم کاری بکنم برای همین درست کردم و اوایل که هیچ چی از وبلاگ نویسی و ...نمیدونستم و حتی بجز اسم بلاگفا برای سرویسدهی وبلاگ هیچ جای دیگه ای رو بلد نبودم نشستم پای نت و نوشتم درست کردن وبلاگ که از شانس من گوگل هم بلافاصله بلاگفا رو بهم معرفی کرد و من شروع کردم به درست کردن وبلاگ ،حالا بماند که از سرویس دهی بلاگفا زیاد راضی نبودم اواخر هم به خاطر عوض کردن آدرس وبلاگت دیگه تو گوگل ثبت نشد و من تصمیم گرفتم انتقالش بدم به نی نی وبلاگ که الحمدولله تا امروز ازش راضی هستم ...وبلاگ و که درست کردم نشستم پاش و چند دقیقه ای مدیریت وبش و زیرورو کردم تا چیزی دستگیرم بشه! پیداش کردم! قسمت ارسال مطلب بالاخره تونستم یه پست بزارم خیلی خوشحال بودم و تجربه ی جالبی بود براش قالب گذاشتم و نوبت رسید به آپلود عکس که بلد نبودم بازم به کمک گوگل نحوه ی آپلود عکس و یاد گرفتم ولی چند وقت نتونستم عکس بزارم چون میگفت حجم عکس بالاست و نمیشد...خلاصه که بعد از یه مدت اونم یاد گرفتم ...علاقه ای به سر زدن به وبلاگ بقیه رو نداشتم و وبلاگت هیچ پیوندی نداشت چند تا کامنت اوایل گذاشته بودن برام که هیچ کدوم وبلاگ بچه هاشون نبود و سیاسی و عشقولانه بودن که منم بنا به احترام جوابشونو دادم ...
خلاصه از تایپم بگم که خیلی خنده دار بود و برای این که کلمه ای رو بنویسم باید کلی دنبالش میگشتم تا بتونم جمله ای رو بنویسم حالا بعد از درست یک سال خودم گاهی از شنیدن صدای سریع شاسی ها و سرعت تایپم ...خندم مبگیره به اون روزها...
یک سالگی وبلاگت مبارک دلبندم...
این روزای گرم تابستونی هم به سرعت داره میگذره و تو ذوق و شوق اینو داری که هر چه زودتر بری مدرسه
امسال کلاس تابستونی نبردیمت البته فعلا...
چند روز پیش رفتی کتاب روخوانی قرآنت و آوردی و گفتی مامان خیلی وقته قرآن نخوندم بیا تمرین کنیم منم که خوشحااااااااال گفتم چشم حتما...کتابت دوجلد داره جلد اولش صداهای کوتاه و یه صدای کشیده که خداروشکر بعداز یه سال وقفه فراموش نکرده بودی برای همین جلد دوم و آوردیم برای تمرین که جالب اینجاست اونم فراموش نکرده بودی و سکون و صداهای کشیده و تنوین و خوب خوب بلد بودی فقط یکم تو تشدید اشکال داشتی که با هوش بالایی که داری یه ربعه یادت اومد و داریم از روی قرآن بزرگ تمرین میکنیم...
یه چیز جالب این که ماه رمضان امسال بیشتر روزا رو روزه ی کله گنجشکی میگیری و سحری بیدار میشی روزایی هم که نمیتونی بیدار بشی صبحش عنق میشی که چرا منو بیدار نکردید برای سحری ...
رابطه ات با ضحا عالیه و خیلی دوسش داری که یکم برام عجیبه و البته خوشحالم که چرا از اون حسادت هایی که همه ی بچه های اول ،بعد از اومدن بچه ی دوم دارن و تو نداری به قدری دوسش داری که یه لحظه نمیزاری گریه کنه و تا صداش در میاد میری طرفش یا منو صدا میکنی ماااااااماااااااااااااان آبجی گریه میکنه ...
اینم یه نمونه اش که با این که موهاتو میکشه ولی چون میخنده دردشو تحمل میکنی و میگی بزار بازی کنه
یه جورایی انگار از خوشحالی آبجی خوشحال میشی
این کاردستی برای زمستون بود که خودت تنهایی درست کردی و من به خاطر آبجی نمیتونستم کمکت کنم ...الان که نگاهشون میکنم میبینم چقدر سخت بوده درست کردنشون و تو به تنهایی از پسش بر اومدی و از من کمک نخواستی
خب پسر بد غذای من (بد غذا که نمیشه گفت یکم سخت گیر)مثلا تو این عکس که برای نیمه ی شعبان هست و طبق معمول دورهم جمع شدن ماایرانیا بساط جوجه و ....بود تو برنج و با تن ماهی خوردی و لب به جوجه نزدی
اونجایی که رفته بودیم آب بود و تو با حدیث و دایی رفتی برای آب بازی و خیس شدی بعدشم به اجبار شلوار راحتی دایی رو پوشیدی تو عکس هم معلومه داره تو تنت زار میزنه
اینم همون آب هستش که گفتم ...با حدیث مسابقه گذاشتید هر کی پاشو زیاد تو آب نگه داره برنده هست ولی آب بقدری سرد بود که جفتتون پاتونو از آب کشیدین بیرون
بعد از ظهرای طولانی تابستون و منو پسملی و آبجی که بیشتر وقتا خوابه ...
میشینیم کاردستی درست میکنیم ، از رنگ کردن تخم مرغ گرفته تا درست کردن سالاد الویه وبازی ریاضی و سازه ی مهندسی
اینم مهندس در حال ساخت سازه
اینم دستیار کوچولوت که هر کاری بکنه دعواش نمیکنی و دوسش داری
این آخری عجیبتر از همه بود ماشین درست کردیم و عروسکای بینوا رو چپوندی توش درشو بستی وبه اصطلاح داری میبری مسافرت
فرشته هام سر سفره ی افطار روز (تولدم بود)30خرداد
بارها پیش اومده بود نماز بخونی با بابا یا با من ولی نماز صبح نه!
تو این عکس خودت برای اولین بار برای نماز صبح بیدار شدی وضو گرفتی پشت بابا نماز خوندی ...
"عاشق اون مدل گذاشتن پاهاتم که هر چی منو بابا میگیم غلطه گوش نمیکنی"
قبول باشه فرشته ی نازنینم ...
شب قدر امسال طبق معمول سالهایی که کوچیک بودی خونه بودم و از تلویزیون مراسم ها رو دنبال میکردم البته با یه تغییر که امسال به خاطر یه وروجک شیطون دیگه خونه نشین شده بودم
این عکس برای شب نوزدهم هست یه عکس نا تراز،چون وقتی میفهمیدی دارم ازت عکس میگیرم ناراحت میشدی منم قایمکی این عکسو دزدیدم
خودت با علاقه و ذوق و شوق آوردی جوشن کبیر خوندی البته تا 50 خوندی و گفتی بقیه اشو صبح میخونم
تازه بلبل زبونی هم میکردی:
مااااااماااااااااااان؟؟؟
بله؟
من اینقدر قرآن میخونم و دعا میخونم حتما از یاران امام میشم ، به نظر تو از یاران کدوم امام میشم؟؟؟؟
من!!!
گفتم :از یاران امام زمان( عج )ان شا الله...
خیلی خوشحالم که دارمت عزیزکم به خودم میبالم که پسرم اینقدر با شعور و درک و فهم هستی و دعا میکنم همیشه تو هر راهی که میخوای قدم برداری سالم و سلامت و موفق باشی و فراموش نکنی من و بابایی مثل کوه پشتت هستیم
به امید روزی که خودت بیای و تو وبلاگت اولین تجربه ی روزه داری و شب قدرتو بنویسی
شایدم اون موقع وبلاگتو انتقال بدی جای دیگه چون دیگه نی نی نیستی تو نی نی وبلاگ باشی